کتابی که دربار پهلوی را از زبان اسدالله عَلَم وزیر دربار روایت می‌کند

 هفدهم شهریور، روزی است که نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران و آغاز بحران‌های گسترده پیش از به ثمر نشستن انقلاب اسلامی ایران در  ۱۳۵۷ به شمار می‌آید. برای شناخت رژیم پهلوی باید تصویری روشن از روابط دربار، سیاست داخلی و دیپلماسی شاه را جهت مطالعه در دسترس داشت، آخرین شاه آخرین دربار از کتاب‌هایی است درک بهتر ریشه‌های تغییرات تاریخی در آن دوره ملتهب را ممکن می‌سازد. به همین مناسبت بخش کتاب KHAMENEI.IR به معرفی و بررسی این کتاب می‌پردازد.  آخرین شاه، آخرین دربار چطور کتابی است؟ «آخرین شاه، آخرین دربار» کتابی پژوهشی ـ مستند درباره ده‌سال پایانی حکومت پهلوی است که بر پایه یادداشت‌های روزانه امیراسدالله علم، وزیر دربار و از نزدیک‌ترین افراد به محمدرضا شاه، تدوین شده است. این اثر را موسی فقیه‌حقانی گردآوری و تنظیم کرده و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آن را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است؛ حجم کتاب حدود ۴۱۰ صفحه است. این کتاب به‌جای روایت‌های ثانویه، به یک منبع دست‌اول تکیه دارد: یادداشت‌های هفت‌جلدی علم که وقایع و سازوکار تصمیم‌گیری دربار را در فاصله حدود ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ بازتاب می‌دهد. این یادداشت‌ها بنا به وصیت نویسنده پس از مرگ او و در زمانی که رژیم پهلوی بر سر کار نباشد منتشر شد؛ بنابراین برای فهم شیوه اداره کشور و خلق‌وخو، نگرانی‌ها و مناسبات نزدیکان شاه، اهمیتی ویژه دارد. کتاب حاضر، چکیده‌ای ساخت‌یافته از همان یادداشت‌هاست: علاوه بر حفظ ترتیب زمانی، تقسیم‌بندی موضوعی روشنی دارد (از شخصیت و روحیات شاه و خانواده تا اقتصاد، سیاست داخلی و خارجی و …) تا خواننده بتواند موضوعات را به‌سرعت پی بگیرد. برای بسیاری از اشخاصی که نام‌شان در متن می‌آید، توضیح کوتاه و تصویری مرتبط نیز افزوده شده تا بافت تاریخی و شبکه روابط دربار بهتر دیده شود. این رویکرد کتاب را برای خواننده عمومی قابل‌فهم‌تر و برای پژوهشگر قابل‌ارجاع‌تر می‌کند. بخش قابل توجهی از متن کتاب بر «روابط جامعه و دربار» و نشانه‌های بحران مشروعیت در اواخر دهه ۱۳۴۰ و دهه ۱۳۵۰ تمرکز دارد؛ این همان نقاطی است که در منابع تاریخ‌نگارانه معاصر معمولاً پراکنده‌اند و دسترسی به آن‌ها دشوار است. این تأکید اجتماعی، همراه با نقل‌های روزبه‌روزِ یک شاهد نزدیک به قدرت، تصویر کم‌واسطه‌ای از سازوکار درون دربار، برداشت شاه از رویدادها، و چگونگی شکل‌گیری تصمیم‌ها به دست می‌دهد. در حقیقت می‌توان گفت که «آخرین شاه، آخرین دربار» نه تاریخ‌نگاری تفصیلیِ تازه، بلکه گزیده‌ای مستند، منظم و قابل‌استناد از مهم‌ترین منبعِ دربار پهلوی است؛ اثری مناسب برای خوانندگان علاقه‌مند به شناخت سال‌های منتهی به انقلاب ۱۳۵۷.  کتاب از چند بخش تشکیل شده است؟ کتاب به طور کلی سه محور مشخص دارد، روابط خانوادگی و دوستانه شاه که بیشتر بر همسران، فرزندان و خواهر او استوار است و در آن روابط دربار واکاوی می‌شود. بخش دوم مرتبط است به سیاست داخلی رژیم پهلوی و وضعیتی که شاه و درباریانش در رابطه با ابعاد مختلف اداره کشور، از جمله آزادی بیان، وضعیت دانشجویان، اصلاحات مختلف، فعالیت ساواک و برخورد با مخالفان و مسائل دیگر با آن مواجه هستند. بخش آخر هم به روابط بین‌المللی رژیم پهلوی اختصاص دارد.  خانواده و درباریان بنا به گزارش‌ها و خاطرات علم، خانواده شاه یکی از کلیدی‌ترین حلقه‌های قدرت به‌شمار می‌آید؛ حلقه‌ای که هم تکیه‌گاه شخصی شاه بود و هم سرچشمه بسیاری از حاشیه‌ها. محمدرضا شاه شخصیتی داشت که در لحظات دشوار، بیش از هر چیز به حمایت نزدیکانش تکیه می‌کرد. در این میان، فرح پهلوی جایگاهی ویژه داشت؛ او نه‌تنها همسر شاه، بلکه چهره‌ای سیاسی ـ فرهنگی بود که با هدایت مجموعه‌ای از بنیادها، انجمن‌ها و پروژه‌های اجتماعی، به‌تدریج به «چهره عمومی» دربار بدل شد. فرزندان شاه، به‌ویژه ولیعهد رضا، در کانون توجه بودند. مسئله جانشینی، تحصیل و تربیت آنان در خارج از کشور و نمایش‌های رسمی‌شان در رسانه‌ها بخشی از برنامه دربار برای تثبیت آینده سلطنت بود. اما آنچه سایه‌ای سنگین بر وجهه خاندان می‌انداخت، نقش‌آفرینی خواهران و برادران شاه بود. ازدواج‌های سیاسی، حضور در فعالیت‌های اقتصادی و دسترسی ویژه به منابع کشور، آنان را در مرکز نقدهای اجتماعی قرار داد. به همین دلیل، روابط خانوادگی شاه چهره‌ای دوگانه داشت: از یک سو، شبکه‌ای نزدیک و حمایتی که برای شاه آرامش و اعتماد فراهم می‌کرد؛ و از سوی دیگر، کانونی از نفوذ و امتیازطلبی که در نگاه افکار عمومی، دربار را از مردم دور می‌ساخت. این دوگانگی بعدها به یکی از نقاط ضعف مهم نظام سلطنتی در آستانه بحران سیاسی دهه ۵۰ بدل شد.  سیاست داخلی شاه از نگاه علم روایت علم از دربار پهلوی، سیاست داخلی بیش از هر چیز بازتابی از شیوه حکومت‌داری شخص شاه است. شاه در مرکز همه تصمیم‌ها قرار داشت و عملاً هیچ نهادی بدون نظر او توان ایفای نقش جدی نداشت. این تمرکز قدرت که حتی در بهترین حالت خود نیز بر خلاف وظایف شاه بر اساس قانون اساسی مشروطه بود به‌ظاهر نظم و سرعت عمل را تضمین می‌کرد، اما در عمل به حذف سازوکارهای نظارتی و محدود شدن نهادهای مدنی انجامید. فضای آزادی بیان بسیار تنگ بود؛ روزنامه‌ها و رسانه‌ها به‌سختی اجازه نقد داشتند و بسیاری از نویسندگان و فعالان فکری تحت نظر ساواک یا در معرض سانسور شدید قرار می‌گرفتند. از نکات برجسته در گزارش‌های علم، هزینه‌های سنگین دربار است. تشریفات پرخرج، جشن‌های رسمی و نگهداری از شبکه وسیع وابستگان مالی فشار زیادی بر بودجه کشور می‌گذاشت. شاه گاه نسبت به این هزینه‌ها آگاه بود و نگرانی‌هایی ابراز می‌کرد، اما در نهایت ساختار بسته دربار و همچنین منافع مشترک شاه و درباریان اجازه اصلاح واقعی در این حوزه را نمی‌داد. این مخارج هنگفت در کنار نارضایتی عمومی از فساد و تبعیض، شکاف میان حکومت و جامعه را عمیق‌تر کرد. در حوزه احزاب سیاسی، صحنه به‌جای تنوع و رقابت واقعی، بیشتر نمایشی از وحدت اجباری بود. تشکیل حزب رستاخیز اوج این روند بود؛ شاه می‌خواست همه نیروهای سیاسی زیر یک پرچم فعالیت کنند، اما نتیجه نه تقویت مشروعیت، بلکه افزایش بی‌اعتمادی عمومی بود. بسیاری از مردم، حتی حامیان سنتی سلطنت، این اقدام را دخالت مستقیم در آزادی انتخاب دانستند. مسائل دانشجویان نیز جایگاه پررنگی در یادداشت‌های علم دارد. دانشگاه‌ها به یکی از مراکز اصلی نارضایتی تبدیل شده بودند؛ از تظاهرات علیه حکومت گرفته تا اعتراض به محدودیت‌های فرهنگی و سیاسی. علم بارها نگرانی خود و شاه را از فعالیت‌های دانشجویی بیان می‌کند و سرکوب اعتراضات به‌عنوان تنها راه‌حل مطرح می‌شود. مجموع این شواهد تصویری روشن از سیاست داخلی به‌دست می‌دهد که در آن حکومتی متمرکز، پرهزینه و کم‌تحمل در برابر نقد، که با تکیه بر ظواهر قدرت و ابزارهای امنیتی اداره می‌شد. در ظاهر، ثبات برقرار بود، اما در زیر پوست جامعه نارضایتی‌ها انباشته می‌شد؛ نارضایتی‌هایی که بعدها به موجی فراگیر تبدیل شد و اساس سلطنت را به چالش کشید.  علم در مورد روابط بین‌الملل رژیم پهلوی چه می‌گوید؟ روابط خارجی شاه آینه‌ای از ذهنیت و دغدغه‌های شخصی اوست؛ ذهنیتی که میان جاه‌طلبی برای نقش‌آفرینی جهانی و نگرانی از حفظ تاج‌وتخت در نوسان بود. شاه در دهه‌ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بیش از هر کشور دیگری به ایالات متحده آمریکا تکیه داشت. آمریکا نه‌تنها بزرگ‌ترین تأمین‌کننده سلاح برای ایران بود، بلکه پشتیبان اصلی رژیم در عرصه دیپلماسی بین‌المللی محسوب می‌شد. علم بارها به جلسات شاه با سفیران و مقامات آمریکایی اشاره می‌کند؛ جلساتی که در آن‌ها شاه خود را متحدی مطمئن نشان می‌داد، اما در خفا از فشارها و توصیه‌های واشنگتن دلگیر بود، دلگیری و مخالفتی که تقریبا هیچ گاه آن را رسماً به طرف آمریکایی ابراز نکرد. به‌ویژه که در موضوعات حقوق بشر و محدودیت‌های داخلی، شاه مداخله آمریکا را نوعی بی‌اعتمادی می‌دانست. در سوی دیگر، رابطه با شوروی برای شاه همواره پیچیده بود. هرچند رقابت ایدئولوژیک آشکار وجود داشت، اما مناسبات اقتصادی و به‌ویژه همکاری در پروژه‌های صنعتی ایران باعث شد روابطی «مدیریت‌شده» میان تهران و مسکو شکل بگیرد. شاه از یک‌سو نگران نفوذ کمونیسم در داخل ایران بود و از سوی دیگر، می‌خواست با نزدیکی محدود به شوروی، آمریکا را متوجه استقلال عمل خود کند. علم بارها از این بازی دوگانه یاد می‌کند: ظاهراً اتحاد کامل با غرب، اما در عمل حفظ کانال‌های ارتباطی با شرق. در جهان عرب، مناسبات شاه رنگ و بویی متناقض داشت. با مصر، اردن و برخی شیخ‌نشین‌های خلیج فارس روابط نزدیک برقرار بود و شاه خود را حامی ثبات منطقه معرفی می‌کرد. اما با عراقِ بعثی و لیبیِ قذافی تنش دائمی وجود داشت. موضوع کردهای عراق و کمک‌های پنهان ایران به آنان یکی از محورهای اصلی این تنش‌ها بود که در نهایت به توافق الجزایر ۱۹۷۵ انجامید. در مورد مسئله فلسطین و اسرائیل نیز علم نکاتی را ثبت کرده که از حساسیت شدید دربار پرده برمی‌دارد. ایران رسماً اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناخت، اما روابط اطلاعاتی و اقتصادی گسترده‌ای برقرار بود. شاه این رابطه را ابزاری برای نزدیکی بیشتر به غرب و کسب امتیازات امنیتی می‌دید، در حالی که همین موضوع باعث بی‌اعتمادی بسیاری از دولت‌های عربی نسبت به ایران می‌شد. از موضوعات جالبی که در یادداشت‌ها تکرار می‌شود، مسئله آب هیرمند است. شاه و مقامات ایرانی بارها نسبت به رفتار افغانستان در قطع یا محدود کردن جریان این رودخانه اعتراض داشتند. این موضوع، هرچند در مقیاس جهانی چندان مهم نبود، اما برای شاه نمادی از مشکلات دیپلماسی منطقه‌ای و دشواری در تعامل با همسایگان تلقی می‌شد. در مجموع، تصویر روابط خارجی شاه در روایت علم تلفیقی است از جاه‌طلبی و اضطراب. او می‌خواست ایران را به قدرت اول منطقه تبدیل کند و در عین حال، وابستگی شدید به آمریکا را انکار نمی‌کرد. با شوروی محتاطانه رفتار می‌کرد تا از تهدید مرزهای شمالی در امان باشد، با اعراب روابطی انتخابی داشت که میان دوستی و خصومت در نوسان بود، با اسرائیل رابطه‌ای پنهان اما استراتژیک برقرار می‌کرد و در موضوعاتی چون هیرمند، حتی در برابر همسایگان ضعیف‌تر هم خود را درگیر چالش‌های جدی می‌دید. این سیاست خارجی ظاهراً فعال و پرتحرک بود، اما در عمق، بیشتر بر پایه نگرانی‌های امنیتی و بقای سلطنت استوار بود تا بر یک چشم‌انداز بلندمدت ملی. همین امر سبب شد ایرانِ آن روزگار در عین برخورداری از موقعیت بین‌المللی برجسته، در برابر بحران‌های داخلی و منطقه‌ای شکننده باقی بماند.  سخن آخر «آخرین شاه، آخرین دربار» از معدود کتاب‌هایی است که تصویری دست‌اول و کم‌واسطه از مناسبات درونی دربار پهلوی ارائه می‌دهد. در این کتاب به‌جای تکیه بر روایت‌های پسینی یا تحلیل‌های بیرونی، به خاطرات نزدیک‌ترین فرد به شاه اتکا می‌شود؛ فردی که تقریباً هر روز با او در تماس بوده و جزئیات زندگی شخصی، خانوادگی و سیاسی‌اش را ثبت کرده است. در نتیجه، کتاب نه فقط یک گزارش تاریخی، بلکه نوعی «آینه دربار» به شمار می‌آید که نشان می‌دهد چگونه تصمیم‌ها گرفته می‌شد، چه دغدغه‌هایی ذهن شاه و اطرافیانش را درگیر می‌کرد و چه فاصله‌ای میان کاخ و جامعه وجود داشت. مطالعه این کتاب به عنوان مقدمه‌ای بر مجموعه کامل هفت جلدی یادداشت‌های علم، برای پژوهشگران تاریخ معاصر ایران ارزش مضاعف دارد، زیرا امکان می‌دهد بر پایه شواهد مستند، روند سقوط یک نظام سیاسی و بحران‌های پنهان آن بررسی شود. همچنین برای دانشجویان رشته‌های علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و روابط بین‌الملل منبعی زنده است که هم سیاست داخلی و هم مناسبات خارجی ایران را در دهه‌های پایانی حکومت پهلوی نشان می‌دهد. از سوی دیگر، علاقه‌مندان عمومی به تاریخ نیز می‌توانند از خلال روایت‌های روشن و مثال‌های ملموس کتاب، تصویری نزدیک‌تر و واقعی‌تر از آخرین سال‌های سلطنت به دست آورند؛ سال‌هایی که بستر انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ را فراهم کردند. «آخرین شاه، آخرین دربار» صرفاً یک کتاب تاریخی نیست؛ بلکه سندی است برای فهم چرایی فاصله گرفتن حکومت از جامعه و شکاف‌هایی که سرانجام به تغییر بنیادین ساختار قدرت انجامید. کتابی که نشان می‌دهد چگونه یک دیکتاتوری، خودش را با دست‌های خودش به زیر خاک خواهد برد.

  ۱۴۰۴/۰۶/۱۹     0    8.3k   زمان مطالعه: 12 دقیقه
کتابی که دربار پهلوی را از زبان اسدالله عَلَم وزیر دربار روایت می‌کند

به گزارش سهندخبر به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت اله خامنه ای،
 هفدهم شهریور، روزی است که نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران و آغاز بحرانهای گسترده پیش از به ثمر نشستن انقلاب اسلامی ایران در  ۱۳۵۷ به شمار میآید. برای شناخت رژیم پهلوی باید تصویری روشن از روابط دربار، سیاست داخلی و دیپلماسی شاه را جهت مطالعه در دسترس داشت، آخرین شاه آخرین دربار از کتابهایی است درک بهتر ریشههای تغییرات تاریخی در آن دوره ملتهب را ممکن میسازد. به همین مناسبت بخش کتاب KHAMENEI.IR به معرفی و بررسی این کتاب میپردازد.

* آخرین شاه، آخرین دربار چطور کتابی است؟
«آخرین شاه، آخرین دربار» کتابی پژوهشی ـ مستند درباره ده‌سال پایانی حکومت پهلوی است که بر پایه یادداشت‌های روزانه امیراسدالله علم، وزیر دربار و از نزدیک‌ترین افراد به محمدرضا شاه، تدوین شده است. این اثر را موسی فقیه‌حقانی گردآوری و تنظیم کرده و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آن را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است؛ حجم کتاب حدود ۴۱۰ صفحه است.

این کتاب به‌جای روایت‌های ثانویه، به یک منبع دست‌اول تکیه دارد: یادداشت‌های هفت‌جلدی علم که وقایع و سازوکار تصمیم‌گیری دربار را در فاصله حدود ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ بازتاب می‌دهد. این یادداشت‌ها بنا به وصیت نویسنده پس از مرگ او و در زمانی که رژیم پهلوی بر سر کار نباشد منتشر شد؛ بنابراین برای فهم شیوه اداره کشور و خلق‌وخو، نگرانی‌ها و مناسبات نزدیکان شاه، اهمیتی ویژه دارد. کتاب حاضر، چکیده‌ای ساخت‌یافته از همان یادداشت‌هاست: علاوه بر حفظ ترتیب زمانی، تقسیم‌بندی موضوعی روشنی دارد (از شخصیت و روحیات شاه و خانواده تا اقتصاد، سیاست داخلی و خارجی و …) تا خواننده بتواند موضوعات را به‌سرعت پی بگیرد.

برای بسیاری از اشخاصی که نام‌شان در متن می‌آید، توضیح کوتاه و تصویری مرتبط نیز افزوده شده تا بافت تاریخی و شبکه روابط دربار بهتر دیده شود. این رویکرد کتاب را برای خواننده عمومی قابل‌فهم‌تر و برای پژوهشگر قابل‌ارجاع‌تر می‌کند. بخش قابل توجهی از متن کتاب بر «روابط جامعه و دربار» و نشانه‌های بحران مشروعیت در اواخر دهه ۱۳۴۰ و دهه ۱۳۵۰ تمرکز دارد؛ این همان نقاطی است که در منابع تاریخ‌نگارانه معاصر معمولاً پراکنده‌اند و دسترسی به آن‌ها دشوار است. این تأکید اجتماعی، همراه با نقل‌های روزبه‌روزِ یک شاهد نزدیک به قدرت، تصویر کم‌واسطه‌ای از سازوکار درون دربار، برداشت شاه از رویدادها، و چگونگی شکل‌گیری تصمیم‌ها به دست می‌دهد. در حقیقت می‌توان گفت که «آخرین شاه، آخرین دربار» نه تاریخ‌نگاری تفصیلیِ تازه، بلکه گزیده‌ای مستند، منظم و قابل‌استناد از مهم‌ترین منبعِ دربار پهلوی است؛ اثری مناسب برای خوانندگان علاقه‌مند به شناخت سال‌های منتهی به انقلاب ۱۳۵۷.

* کتاب از چند بخش تشکیل شده است؟
کتاب به طور کلی سه محور مشخص دارد، روابط خانوادگی و دوستانه شاه که بیشتر بر همسران، فرزندان و خواهر او استوار است و در آن روابط دربار واکاوی می‌شود. بخش دوم مرتبط است به سیاست داخلی رژیم پهلوی و وضعیتی که شاه و درباریانش در رابطه با ابعاد مختلف اداره کشور، از جمله آزادی بیان، وضعیت دانشجویان، اصلاحات مختلف، فعالیت ساواک و برخورد با مخالفان و مسائل دیگر با آن مواجه هستند. بخش آخر هم به روابط بین‌المللی رژیم پهلوی اختصاص دارد.

* خانواده و درباریان
بنا به گزارش‌ها و خاطرات علم، خانواده شاه یکی از کلیدی‌ترین حلقه‌های قدرت به‌شمار می‌آید؛ حلقه‌ای که هم تکیه‌گاه شخصی شاه بود و هم سرچشمه بسیاری از حاشیه‌ها. محمدرضا شاه شخصیتی داشت که در لحظات دشوار، بیش از هر چیز به حمایت نزدیکانش تکیه می‌کرد. در این میان، فرح پهلوی جایگاهی ویژه داشت؛ او نه‌تنها همسر شاه، بلکه چهره‌ای سیاسی ـ فرهنگی بود که با هدایت مجموعه‌ای از بنیادها، انجمن‌ها و پروژه‌های اجتماعی، به‌تدریج به «چهره عمومی» دربار بدل شد. فرزندان شاه، به‌ویژه ولیعهد رضا، در کانون توجه بودند. مسئله جانشینی، تحصیل و تربیت آنان در خارج از کشور و نمایش‌های رسمی‌شان در رسانه‌ها بخشی از برنامه دربار برای تثبیت آینده سلطنت بود. اما آنچه سایه‌ای سنگین بر وجهه خاندان می‌انداخت، نقش‌آفرینی خواهران و برادران شاه بود. ازدواج‌های سیاسی، حضور در فعالیت‌های اقتصادی و دسترسی ویژه به منابع کشور، آنان را در مرکز نقدهای اجتماعی قرار داد. به همین دلیل، روابط خانوادگی شاه چهره‌ای دوگانه داشت: از یک سو، شبکه‌ای نزدیک و حمایتی که برای شاه آرامش و اعتماد فراهم می‌کرد؛ و از سوی دیگر، کانونی از نفوذ و امتیازطلبی که در نگاه افکار عمومی، دربار را از مردم دور می‌ساخت. این دوگانگی بعدها به یکی از نقاط ضعف مهم نظام سلطنتی در آستانه بحران سیاسی دهه ۵۰ بدل شد.

* سیاست داخلی شاه از نگاه علم
روایت علم از دربار پهلوی، سیاست داخلی بیش از هر چیز بازتابی از شیوه حکومت‌داری شخص شاه است. شاه در مرکز همه تصمیم‌ها قرار داشت و عملاً هیچ نهادی بدون نظر او توان ایفای نقش جدی نداشت. این تمرکز قدرت که حتی در بهترین حالت خود نیز بر خلاف وظایف شاه بر اساس قانون اساسی مشروطه بود به‌ظاهر نظم و سرعت عمل را تضمین می‌کرد، اما در عمل به حذف سازوکارهای نظارتی و محدود شدن نهادهای مدنی انجامید. فضای آزادی بیان بسیار تنگ بود؛ روزنامه‌ها و رسانه‌ها به‌سختی اجازه نقد داشتند و بسیاری از نویسندگان و فعالان فکری تحت نظر ساواک یا در معرض سانسور شدید قرار می‌گرفتند.

از نکات برجسته در گزارش‌های علم، هزینه‌های سنگین دربار است. تشریفات پرخرج، جشن‌های رسمی و نگهداری از شبکه وسیع وابستگان مالی فشار زیادی بر بودجه کشور می‌گذاشت. شاه گاه نسبت به این هزینه‌ها آگاه بود و نگرانی‌هایی ابراز می‌کرد، اما در نهایت ساختار بسته دربار و همچنین منافع مشترک شاه و درباریان اجازه اصلاح واقعی در این حوزه را نمی‌داد. این مخارج هنگفت در کنار نارضایتی عمومی از فساد و تبعیض، شکاف میان حکومت و جامعه را عمیق‌تر کرد. در حوزه احزاب سیاسی، صحنه به‌جای تنوع و رقابت واقعی، بیشتر نمایشی از وحدت اجباری بود. تشکیل حزب رستاخیز اوج این روند بود؛ شاه می‌خواست همه نیروهای سیاسی زیر یک پرچم فعالیت کنند، اما نتیجه نه تقویت مشروعیت، بلکه افزایش بی‌اعتمادی عمومی بود. بسیاری از مردم، حتی حامیان سنتی سلطنت، این اقدام را دخالت مستقیم در آزادی انتخاب دانستند.

مسائل دانشجویان نیز جایگاه پررنگی در یادداشت‌های علم دارد. دانشگاه‌ها به یکی از مراکز اصلی نارضایتی تبدیل شده بودند؛ از تظاهرات علیه حکومت گرفته تا اعتراض به محدودیت‌های فرهنگی و سیاسی. علم بارها نگرانی خود و شاه را از فعالیت‌های دانشجویی بیان می‌کند و سرکوب اعتراضات به‌عنوان تنها راه‌حل مطرح می‌شود. مجموع این شواهد تصویری روشن از سیاست داخلی به‌دست می‌دهد که در آن حکومتی متمرکز، پرهزینه و کم‌تحمل در برابر نقد، که با تکیه بر ظواهر قدرت و ابزارهای امنیتی اداره می‌شد. در ظاهر، ثبات برقرار بود، اما در زیر پوست جامعه نارضایتی‌ها انباشته می‌شد؛ نارضایتی‌هایی که بعدها به موجی فراگیر تبدیل شد و اساس سلطنت را به چالش کشید.

* علم در مورد روابط بین‌الملل رژیم پهلوی چه می‌گوید؟
روابط خارجی شاه آینه‌ای از ذهنیت و دغدغه‌های شخصی اوست؛ ذهنیتی که میان جاه‌طلبی برای نقش‌آفرینی جهانی و نگرانی از حفظ تاج‌وتخت در نوسان بود. شاه در دهه‌ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بیش از هر کشور دیگری به ایالات متحده آمریکا تکیه داشت. آمریکا نه‌تنها بزرگ‌ترین تأمین‌کننده سلاح برای ایران بود، بلکه پشتیبان اصلی رژیم در عرصه دیپلماسی بین‌المللی محسوب می‌شد. علم بارها به جلسات شاه با سفیران و مقامات آمریکایی اشاره می‌کند؛ جلساتی که در آن‌ها شاه خود را متحدی مطمئن نشان می‌داد، اما در خفا از فشارها و توصیه‌های واشنگتن دلگیر بود، دلگیری و مخالفتی که تقریبا هیچ گاه آن را رسماً به طرف آمریکایی ابراز نکرد. به‌ویژه که در موضوعات حقوق بشر و محدودیت‌های داخلی، شاه مداخله آمریکا را نوعی بی‌اعتمادی می‌دانست. در سوی دیگر، رابطه با شوروی برای شاه همواره پیچیده بود. هرچند رقابت ایدئولوژیک آشکار وجود داشت، اما مناسبات اقتصادی و به‌ویژه همکاری در پروژه‌های صنعتی ایران باعث شد روابطی «مدیریت‌شده» میان تهران و مسکو شکل بگیرد. شاه از یک‌سو نگران نفوذ کمونیسم در داخل ایران بود و از سوی دیگر، می‌خواست با نزدیکی محدود به شوروی، آمریکا را متوجه استقلال عمل خود کند. علم بارها از این بازی دوگانه یاد می‌کند: ظاهراً اتحاد کامل با غرب، اما در عمل حفظ کانال‌های ارتباطی با شرق.

در جهان عرب، مناسبات شاه رنگ و بویی متناقض داشت. با مصر، اردن و برخی شیخ‌نشین‌های خلیج فارس روابط نزدیک برقرار بود و شاه خود را حامی ثبات منطقه معرفی می‌کرد. اما با عراقِ بعثی و لیبیِ قذافی تنش دائمی وجود داشت. موضوع کردهای عراق و کمک‌های پنهان ایران به آنان یکی از محورهای اصلی این تنش‌ها بود که در نهایت به توافق الجزایر ۱۹۷۵ انجامید. در مورد مسئله فلسطین و اسرائیل نیز علم نکاتی را ثبت کرده که از حساسیت شدید دربار پرده برمی‌دارد. ایران رسماً اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناخت، اما روابط اطلاعاتی و اقتصادی گسترده‌ای برقرار بود. شاه این رابطه را ابزاری برای نزدیکی بیشتر به غرب و کسب امتیازات امنیتی می‌دید، در حالی که همین موضوع باعث بی‌اعتمادی بسیاری از دولت‌های عربی نسبت به ایران می‌شد.

از موضوعات جالبی که در یادداشت‌ها تکرار می‌شود، مسئله آب هیرمند است. شاه و مقامات ایرانی بارها نسبت به رفتار افغانستان در قطع یا محدود کردن جریان این رودخانه اعتراض داشتند. این موضوع، هرچند در مقیاس جهانی چندان مهم نبود، اما برای شاه نمادی از مشکلات دیپلماسی منطقه‌ای و دشواری در تعامل با همسایگان تلقی می‌شد. در مجموع، تصویر روابط خارجی شاه در روایت علم تلفیقی است از جاه‌طلبی و اضطراب. او می‌خواست ایران را به قدرت اول منطقه تبدیل کند و در عین حال، وابستگی شدید به آمریکا را انکار نمی‌کرد. با شوروی محتاطانه رفتار می‌کرد تا از تهدید مرزهای شمالی در امان باشد، با اعراب روابطی انتخابی داشت که میان دوستی و خصومت در نوسان بود، با اسرائیل رابطه‌ای پنهان اما استراتژیک برقرار می‌کرد و در موضوعاتی چون هیرمند، حتی در برابر همسایگان ضعیف‌تر هم خود را درگیر چالش‌های جدی می‌دید. این سیاست خارجی ظاهراً فعال و پرتحرک بود، اما در عمق، بیشتر بر پایه نگرانی‌های امنیتی و بقای سلطنت استوار بود تا بر یک چشم‌انداز بلندمدت ملی. همین امر سبب شد ایرانِ آن روزگار در عین برخورداری از موقعیت بین‌المللی برجسته، در برابر بحران‌های داخلی و منطقه‌ای شکننده باقی بماند.
* سخن آخر
«آخرین شاه، آخرین دربار» از معدود کتاب‌هایی است که تصویری دست‌اول و کم‌واسطه از مناسبات درونی دربار پهلوی ارائه می‌دهد. در این کتاب به‌جای تکیه بر روایت‌های پسینی یا تحلیل‌های بیرونی، به خاطرات نزدیک‌ترین فرد به شاه اتکا می‌شود؛ فردی که تقریباً هر روز با او در تماس بوده و جزئیات زندگی شخصی، خانوادگی و سیاسی‌اش را ثبت کرده است. در نتیجه، کتاب نه فقط یک گزارش تاریخی، بلکه نوعی «آینه دربار» به شمار می‌آید که نشان می‌دهد چگونه تصمیم‌ها گرفته می‌شد، چه دغدغه‌هایی ذهن شاه و اطرافیانش را درگیر می‌کرد و چه فاصله‌ای میان کاخ و جامعه وجود داشت.

مطالعه این کتاب به عنوان مقدمه‌ای بر مجموعه کامل هفت جلدی یادداشت‌های علم، برای پژوهشگران تاریخ معاصر ایران ارزش مضاعف دارد، زیرا امکان می‌دهد بر پایه شواهد مستند، روند سقوط یک نظام سیاسی و بحران‌های پنهان آن بررسی شود. همچنین برای دانشجویان رشته‌های علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و روابط بین‌الملل منبعی زنده است که هم سیاست داخلی و هم مناسبات خارجی ایران را در دهه‌های پایانی حکومت پهلوی نشان می‌دهد. از سوی دیگر، علاقه‌مندان عمومی به تاریخ نیز می‌توانند از خلال روایت‌های روشن و مثال‌های ملموس کتاب، تصویری نزدیک‌تر و واقعی‌تر از آخرین سال‌های سلطنت به دست آورند؛ سال‌هایی که بستر انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ را فراهم کردند. «آخرین شاه، آخرین دربار» صرفاً یک کتاب تاریخی نیست؛ بلکه سندی است برای فهم چرایی فاصله گرفتن حکومت از جامعه و شکاف‌هایی که سرانجام به تغییر بنیادین ساختار قدرت انجامید. کتابی که نشان می‌دهد چگونه یک دیکتاتوری، خودش را با دست‌های خودش به زیر خاک خواهد برد.

شناسه خبر: 85654043
مرتضی شاهدی فر مدیر مسئول و صاحب امتیاز پایگاه سهند خبر