خاطرات ناصرالدینشاه: سیاچی تنها ماند در سنگچین، بقیه گرمکی که من خورده بودم بخورد
حکیم اسبش سکندری خورده، حکیم پرزور [محکم] زمین خورد. بسیار ترسید، جست و خیزی کرد، رنگش پرید. کم ماند اسب رویش بیفتد. عیبی نکرد، برخاست سوار شد.
یا ورود با ایمیل
به لیست مشترکین ما بپیوندید تا آخرین اخبار، به روز رسانی ها و پیشنهادات ویژه را مستقیماً در صندوق پستی خود دریافت کنید
۱۴۰۲/۰۳/۲۵ ۱۴۰۲/۰۳/۲۵ 505203
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ 500069
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ 504127
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ 498194
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ 498969
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ 501344
همه نتایج نظرسنجی: 42
عالی
