داستان شمشیر زنگ زده و دختر پادشاه/ شاهزاده ای که جانش وابسته به شمشیر زنگ زده اش بود/ قسمت دوم

حسن نامه را تو جیب گذاشت و از رفتن دختر خیلی ناراحت شد. به لشکری که همراهش آمده بود، دستور داد که آماده‌ی برگشت بشوند. وقتی به پایتخت رسید، به مادرش خبر داد که برای برادرهایش چه اتفاقی افتاده. عزای برادرها را گرفت و وزیر را سر جای خودش به تخت نشاند و پس از خداحافظی از مادر، یکه و تنها روانه‌ی فرنگ شد تا دختره را به دست بیاورد... افتان و خیزان رفت و رفت تا رسید به نیزاری. خوب که تو نیزار پیش رفت رسید به فضای باز و گسترده‌ای. اما دید که دیوی رو زمین افتاده و ناله و زاری می کند. دیو آن قدر بزرگ بود که هر بار گریه می کرد، زمین زیر پایش می‌لرزید. حسن از دیدن او هیچ ترسی به دل راه نداد. نزدیک‌تر رفت و دید که ترکه‌ای به بزرگی یک درخت به پای دیو رفته. می خواست برود و ترکه را بیرون بیاورد، اما ترسید که نکند دیو قصد جانش را بکند. دست به خورجین برد و طنابی بیرون آورد و مثل کمند انداخت و سر آن به ترکه گیر کرد و رفت و پشت درختی قایم شد و سر دیگر طناب را کشید. ترکه‌ی بزرگ از پای دیو بیرون آمد و دیو نعره زد و گفت: «ای کسی که آزارم می‌دهی، اگر دستم به‌ات برسد، پاره پاره‌ات می‌کنم.

  ۱۴۰۴/۰۶/۰۷     0    12.7k   زمان مطالعه: 1 دقیقه
داستان شمشیر زنگ زده و دختر پادشاه/ شاهزاده ای که جانش وابسته به شمشیر زنگ زده اش بود/ قسمت دوم

به گزارش سهندخبر به نقل از خبرفوری،

حسن نامه را تو جیب گذاشت و از رفتن دختر خیلی ناراحت شد. به لشکری که همراهش آمده بود، دستور داد که آماده‌ی برگشت بشوند. وقتی به پایتخت رسید، به مادرش خبر داد که برای برادرهایش چه اتفاقی افتاده. عزای برادرها را گرفت و وزیر را سر جای خودش به تخت نشاند و پس از خداحافظی از مادر، یکه و تنها روانه‌ی فرنگ شد تا دختره را به دست بیاورد...

افتان و خیزان رفت و رفت تا رسید به نیزاری. خوب که تو نیزار پیش رفت رسید به فضای باز و گسترده‌ای. اما دید که دیوی رو زمین افتاده و ناله و زاری می کند. دیو آن قدر بزرگ بود که هر بار گریه می کرد، زمین زیر پایش می‌لرزید. حسن از دیدن او هیچ ترسی به دل راه نداد. نزدیک‌تر رفت و دید که ترکه‌ای به بزرگی یک درخت به پای دیو رفته. می خواست برود و ترکه را بیرون بیاورد، اما ترسید که نکند دیو قصد جانش را بکند.

دست به خورجین برد و طنابی بیرون آورد و مثل کمند انداخت و سر آن به ترکه گیر کرد و رفت و پشت درختی قایم شد و سر دیگر طناب را کشید. ترکه‌ی بزرگ از پای دیو بیرون آمد و دیو نعره زد و گفت: «ای کسی که آزارم می‌دهی، اگر دستم به‌ات برسد، پاره پاره‌ات می‌کنم.

شناسه خبر: 76599523
مرتضی شاهدی فر مدیر مسئول و صاحب امتیاز پایگاه سهند خبر