فرجام تلخ عشق پسر جوان به زنی 10 سال بزرگتر از خودش
روزی که عاشق «فریده» شدم ۱۸سال بیشتر نداشتم. با آنکه او ۱۰ سال از من بزرگتر بود اما من سن وسال را فقط یک «عدد» میدانستم و معتقد بودم که عشق همه کمبودها و تلخی ها را جبران می کند؛ اما طولی نکشید که جدالهای خانوادگی آغاز شد و زنگ عاشقی رنگ نفرت به خود گرفت تا حدی که ... این ها بخشی از اظهارات دزد۳۷ساله ای است که هنگام دستبرد به خودروهای شهروندان در قاب چشمان بیدار نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد قرارگرفته و دستگیر شده بود. وی درباره سرگذشت تاسف بار خود گفت: در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم و تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم؛ اما به خاطر وضعیت اقتصادی ضعیف و این که علاقه زیادی به درس و مدرسه نداشتم، ترک تحصیل کردم و در امور برق ساختمانی به شاگردی پرداختم. همه خواهرانم در همان سنین نوجوانی ازدواج کردند و برادر بزرگترم نیز بعد از طلاق از همسرش به خانه پدرم بازگشت و به همراه دو فرزندش در کنار پدر و مادر پیرم زندگی می کند. من هم زمانی که ۱۸سال بیشتر نداشتم، عاشق دختر یکی از بستگان دور پدرم شدم و با وجود همه مخالفت ها با دختری ازدواج کردم که ۱۰ سال از خودم بزرگتر بود؛ اما من به این حرف ها توجهی نداشتم. هیجان بلوغ چنان چشم و گوشم را کور و کر کرده بود که به هیچ نصیحت و دلسوزی توجه نمیکردم.

به گزارش سهندخبر به نقل از خبرفوری،
روزی که عاشق «فریده» شدم ۱۸سال بیشتر نداشتم. با آنکه او ۱۰ سال از من بزرگتر بود اما من سن وسال را فقط یک «عدد» میدانستم و معتقد بودم که عشق همه کمبودها و تلخی ها را جبران می کند؛ اما طولی نکشید که جدالهای خانوادگی آغاز شد و زنگ عاشقی رنگ نفرت به خود گرفت تا حدی که ...
این ها بخشی از اظهارات دزد۳۷ساله ای است که هنگام دستبرد به خودروهای شهروندان در قاب چشمان بیدار نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد قرارگرفته و دستگیر شده بود. وی درباره سرگذشت تاسف بار خود گفت: در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم و تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم؛ اما به خاطر وضعیت اقتصادی ضعیف و این که علاقه زیادی به درس و مدرسه نداشتم، ترک تحصیل کردم و در امور برق ساختمانی به شاگردی پرداختم. همه خواهرانم در همان سنین نوجوانی ازدواج کردند و برادر بزرگترم نیز بعد از طلاق از همسرش به خانه پدرم بازگشت و به همراه دو فرزندش در کنار پدر و مادر پیرم زندگی می کند.
من هم زمانی که ۱۸سال بیشتر نداشتم، عاشق دختر یکی از بستگان دور پدرم شدم و با وجود همه مخالفت ها با دختری ازدواج کردم که ۱۰ سال از خودم بزرگتر بود؛ اما من به این حرف ها توجهی نداشتم. هیجان بلوغ چنان چشم و گوشم را کور و کر کرده بود که به هیچ نصیحت و دلسوزی توجه نمیکردم.