مریم، دختری که با دوچرخه کتاب میفروشد/ «یک جایی دیدم حیف است این کتابها خوانده نشود»
این روزها گردشگرانی که به حافظیه شیراز میروند دوچرخه سوار کتاب به دوشی را میبینند که با لبخند ایستاده و از زیبایی یار مهربان تعریف میکند. به گزارش خبر فوری، بهار شیراز است و حافظیه مملو از گردشگرانی که بارها و بارها در ذهنشان سفر به این شهر را برنامهریزی و آرزو کردهاند. در میان بساطیهای سردیسهای حافظ و فالوده شیرازی، دختری جوان کنار دوچرخه خود ایستاده است. اما این دو چرخه سبدی از گل ندارد. بلکه به قفسه بزرگی متصل است که هر بار مریم میخواهد آن را باز کند به گنجینه فیلمهای جادویی شبیه میشود و آدمها دور او جمع میشوند که بدانند بساط این دختر همیشه خنده رو چیست. وقتی مریم صالح رشته گرافیک را به اتمام رساند یک دهه شصتی بود که آرمان کار کردن در رشته تحصیلی او را با طراحی فرش گره زد. سالها گذشت. اما یکجایی همین نزدیکیها یعنی دو سال پیش کتابها قصههای ناخوانده خود را در مقابل او ردیف کردند. مریم ایستاد و اندیشید که چه کتابهایی که خوانده نشده است و چه میشد اگر بتوان یاد یار مهربان را در ذهن آدمها زنده کرد.

به گزارش سهندخبر به نقل از خبرفوری،
این روزها گردشگرانی که به حافظیه شیراز میروند دوچرخه سوار کتاب به دوشی را میبینند که با لبخند ایستاده و از زیبایی یار مهربان تعریف میکند.
به گزارش خبر فوری، بهار شیراز است و حافظیه مملو از گردشگرانی که بارها و بارها در ذهنشان سفر به این شهر را برنامهریزی و آرزو کردهاند. در میان بساطیهای سردیسهای حافظ و فالوده شیرازی، دختری جوان کنار دوچرخه خود ایستاده است. اما این دو چرخه سبدی از گل ندارد. بلکه به قفسه بزرگی متصل است که هر بار مریم میخواهد آن را باز کند به گنجینه فیلمهای جادویی شبیه میشود و آدمها دور او جمع میشوند که بدانند بساط این دختر همیشه خنده رو چیست.
وقتی مریم صالح رشته گرافیک را به اتمام رساند یک دهه شصتی بود که آرمان کار کردن در رشته تحصیلی او را با طراحی فرش گره زد. سالها گذشت. اما یکجایی همین نزدیکیها یعنی دو سال پیش کتابها قصههای ناخوانده خود را در مقابل او ردیف کردند. مریم ایستاد و اندیشید که چه کتابهایی که خوانده نشده است و چه میشد اگر بتوان یاد یار مهربان را در ذهن آدمها زنده کرد.